قتی محمد مصطفایی به خاطر فشار بیش از حد وزارت اطلاعات بر همسر و خانواده همسرش ایران را ترک کرداز شنیدن این خبر خوشحال شدم چرا که او مسلما در خارج از ایران بهتر می تواند در دفاع از حقوق مظلومین فعالیت کند اگر چه خود او هیچ گاه تمایل به ترک وطن نداشت و مانند من عاشق میهن بود او می خواست با این شیوه به رسم گروگانگیری نهادهای موازی پایان دهد و خودش تمایل داشت همانگونه که در دادسرای اوین حضور یافته بود و پاسخگو بود این پاسخگویی بدون گروگانگیری ادامه می یافت و در وطن می ماند حتی اگر به بازداشتگاههای 209 ختم میشد اما دفاع او از سکینه محمدی آشتیانی و به تعویق افتادن اجرای حکم این زن و جنجالهای بین المللی باعث شد که مقامات مسئول در یک اقدام ناشیانه باعث خروج اجباری این وکیل موفق از کشور شوند.
من همیشه فکر می کنم اگر آیندگان بخواهند تاریخ زمان حال ما را بنویسند چه چیز حیرت انگیزی از آب در خواهد آمد، "همسر وکیل وموکل هردو در زندان"!
محمد مصطفایی وکیل مدافعین حقوق بشر و قربانیان آن بود. روزی که پس از آزادی با قرار وصیقه به دفترش رفتم با خطی خوش برروی سبد گلی که نا قابل بودبرای او و تلاشهایش، برایش نوشتم: "تقدیم به وکیل مدافع حقوق بشر" و او آنرا با تواضع بر روی قابی گذاشت و گفت:"شرمنده ام در مقابل شما و امثال شما که این همه در زندان بودید و من بیش از7 روز این افتخار را نداشتم".
او می گفت که افتخارش این بود که در سلولش دیوار نوشته های کسانی را می خواند که آرزو داشت بداند که آنها در انفرادی چه کشیده اند..آن روز از او سپاسگذار بودم که با تمامی وجود از حقوق من و امثال من دفاع کرد هرچند که حکم نهایی در جایی دیگرصادر می شود و هنوز سیستم حضور وکیل در کلیه مراحل بازجویی یکی از آرزوهای محقق نشده فعالین حقوق بشر در ایران است که وکیل را نادیده نگیرند و اگر از موکلی با مصاحبه هایش دفاع کرد او را تهدید به دستگیری نکنند.به گمان من هر آدمی را یکدندگی و کله شقی هایش می سازد و آدم کله شق مغرور آدمی است که به خاطر هدف و ایمان و اعتقاد و باورش حاضر است به راحتی تمام"زندگی" و "خودش " را فدا کند.
هر سازش یک عامل سقوط دهنده است، حالا چه مقدار باعث سقوط می شود مربوط است به نوع سازش و منظور من از"سازش"فدا کردن یک "باور" و"اعتقاد" است.در زمانی که هنوز به صحت آن باور و ایمان واعتقاد داریم.آدم کله شق در برخی شرایط خاص اجتماعی ازصد در که وارد می شوداز نود در با تیپا بیرونش می کنند و اودر عین حال که عصبانی و ناراحت است یک جور رضایت عمیق تری در وجودش حس می کند.آدم کله شق باج نمی دهد، باج نمی گیرد، دزدی نمی کند ، با دزدها کنار نمی آید، به دوستان و هم میهنانش خیانت نمی کند.برای هراربابی سر خم نمی کند و من فکر می کنم من و وکیلم در این خصوصیات مشترک بودیم.من میدانم این چیزها را که می نویسم خیلی ها می دانند.
اما فکر این هستم که چرا نمی نویسند؟ چرانمی گویند؟چرا پی نمی گیرند و به جایی نمی رسانند؟و نکته جالب و دردناک این است که ما را که می خواهیم این چیزها را بنویسیم و تا حد ممکن و تا آنجا که از دستمان برمی آید به بهتر شدن هرچیز که قابلیت بهتر شدن را دارد کمک کنیم "نا اهل" می شناسند.یعنی ما آدمهایی که هیچ چیز جزیک خود نویس که برخی معتقدند درآ ن "جوهرسم" می ریزیم یا یک قلم"فضول نق نقو" نداریم و هیچکس نمی تواند در عشقمان به این خاک شک کند مقاصد بدی داریم ما با این جور نوشتنها خودمان را حسابی گرفتار می کنیم.گرفتار آدمهایی که خیلی کارها می توانند بکنند.پس این ما هستیم که با نوشتن زندگیمان را مغشوش می کنیم و خودمان را به دردسر می اندازیم و ما هستیم که قبول می کنیم احتمال دارد بزرگ شدن بچه هایمان را نبینیم، عروسی آنها و زندگی خوش آنها را .پس ما چگونه می توانیم با چنین گذشتی "نا اهل" و "بدمقصود "باشیم؟اگر محاکمه ای به قصد محکوم کردن انسان وجود داشته باشد محاکمه ایست که روح انسان آن محکومیت را باور داشته و بپذیرد.در غیر اینصورت نیش وکنایه های دیگران اگرچه با خبث طینت آمیخته باشد هرچند زخم دردناک خود رامی زند مارا ابایی از آن نیست.ا
ما این بار من و مصطفایی و همکاران فعال در زمینه حقوق بشر تصمیم داشتیم قدمهای بزرگتری برداریم.هیچکس نمی تواند جلوی فریاد های زندگی آفرین ما و هزاران فرزند ایران زمین را که نعره هایشان بر می خیزد که:"این منم، من تمامی آینده ام، این منم خواهان آزادی و آسایش" را بگیرد.هیچکس نمی تواند جلوی این فریاد های زندگی آفرین را که طینتش به فردا، روزهای بعد، سالها و قرنهای بعدی می رود را بگیرد.هر کوهی بر انعکاس این صدا می افزاید. هر رودی با طنین شکوهمند این صدای غریب هم دست می شود و نعره می کشد.وکیلمن برای دفاع از حقوق کودکان زیر 18 سال خیلی تلاش کرد.برای بچه ها کار کردن برای آینده کار کردن است.برای بچه ها کار کردن به دنیای آینده رفتن است و در خدمت کودکان بودن در خدمت اجزاء سالم جمیع مذاهب و مکتبهای اجتماعی و سیاسی بوده است.راستی متوجه شده اید که چرا چنین شعار هایی می دهم؟! برای اینکه هنوز" سرم به سنگ نخورده است"! م
صطفایی با کودکان و نو جوانان همگام بود. آرزویش مانند من و سایر همکارانم کار کردن برای بچه ها بود و حقوق بشر. و البته پیمودن چنین راهی چندان هم آسان نیست.صف کینه و حسد و دشمنی طویل تر از همیشه است.نه حرف از استعداد بالذاته در میان است و نه چیزی درخون.حرف از جبر زمانه است و قبول این جبرو تن سپردن به آن و پی گرفتن سر سختانه و شاید بیمار گونه. درحقیقت این راه به ما تحمیل شد و ما با خوشحالی پذیرفتیم. ما به راستی قصه روزگار خویش نبودیم که ناگزیر قصه پرداز روزگار خویش شدیم.ما زائر دلشکسته این خاکیم. اگر امید را دمی رها نکردیم نه بدان دلیل بود که آنرا در خود داشتیم بلکه بدان سبب بود که امید را چون ودیعه ای به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم.ما خواسته ایم که بی هیچ منتی پلی باشیم میان کویر و باغ به این امید که عابران خوب از دشت سوخته به باغ سبز در آیند و دستهای ما همیشه به پایه های در باغ بسته است.
نشد ابرو خم از سنگینی بار قفس ما را که این سنگین سبک تر باشد از بال مگس مار ا
به رغم عدل و آزادی خلاف هر چه در عالم به جرم راستی افکنده در زندان عسس ما را
هنگامه شهیدی از زندان اوین